حکایت
29 آذر 1396
نابینائی در شب تاریک، چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت.
فضولی به وی رسید و گفت:
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر؛ این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت:
این چراغ نه از بهر خود است؛ از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند!