حواسمون هست؟!...
27 فروردین 1398
مجنون از راهی میگذشت
جمعی نماز گذاشته بودند ؛
مجنون از لا به لای نماز گزاران رد شد.
جـماعت تـند و تـند نماز را تمام کردند
هـمگی ریختند بر سر مجنون
گـفتند بـی تـربیت کافر شده ای…
مجنون گفت. مگر چه گفتم ؛
گفتند مگر کوری که از لای صف نماز گذاران
میگذری.
مجنون گفت: من چـنـان در فکـر لیـلا غـرق بودم
که وقتی میگذشتم حتـی یک نمازگزار ندیدم.
شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت
با خدا همگی مرا دیدید.