حكايت مريدوشيخ
30 دی 1395
روزی مریدی به نزد شیخی از مشایخ آن زمان رفت و گفت: یا شیخ، زن من حامله است، میترسم که دختری بیاورد. توقع اینکه دعا کنی که از برکت انفاس شما، خدای تعالی پسری کرامت کند.
شیخ گفت: برو چند خربزهی بسیار خوب با نان و پنیر بیاور تا اهل الله بخورند و در حقّ تو دعا کنند.آن مرد گفت: بچشم.
بعد رفت و نان و پنیر و خربزه حاضر ساخت. پس از صرف و تناول، آن مرد را دعا نمودند. شیخ نیز دعا وفاتحه بخواند و گفت: ای مرد، خاطر جمع دار که خدای تعالی البته تو را پسری کرامت فرمود که در ده سالگی داخل صوفیان خواهد شد.
الحال دختری بد ترکیب و کریه منظر متولد گردیده. شیخ گفت: البته آن سفره که به جهت الله آوردی به اکراه بود؛ چنانچه آن را از راه رضا و ارادت آورده بودی، البته پسری میشد.
در هر حال به نهایت خاطر جمع دار اگر چه دختر است، لکن زیاده از پسر به تو نفع خواهد رسید، زیرا من در خلوت و مراقبت چنین دیده ام که علامه خواهد شد. پس از این گفتگو، به دو ماه دختر وفات یافت.
آن مرد باز به نزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ، آن دختر نیز وفات یافت؛ غرض این که دعای شما به هیچ وجه تأثیری نکرد. شیخ گفت: ما گفتیم این دختر بیش از پسر به تو نفع میرساند؛ اگر زنده میماند، بر مشغلهی دنیا داری و آلودگی تو میافزود؛ پس بهتر آنکه به رحمت ایزدی پیوسته شد.
کلیات شیخ بهایی