حرانقلاب
رفقای نااهل پای شاهرخ را به کاباره و گعدههای قمار، باز کرده بودند. هر بار که قمه به دست به خانه برمیگشت مادرش مصرانه امام زمان را صدا میکرد و میگفت: “آقا! پسر مرا سرباز خودت کن.” همسایهها که این دعاها میشنیدند نیششان به خندهای تمسخرآمیز باز میشد که شاهرخ کجا؟ آقا امام زمان کجا؟
اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را دید جلوی تلویزیون ایستاده به صحبتهای آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد بهجای قمار کردن و قشونکشی از این محله به محلهای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابیها شد.
با پیروزی انقلاب و در غائله کردستان، شاهرخ جزو اولین کسانی بود که بیمقدمه وارد میدان شد. خودش را حرّ انقلاب میدانست. میگفت حر اولین کسی بود که در کربلا شهید شد و من هم باید جزو اولینها باشم. روی بدنش جابجا خالکوبیهای دوران جاهلی خودنمایی میکرد. در حضور کسی وضو نمیگرفت و دعای همیشگیاش این بود که درراه اسلام و امام زمان (عج) نیست و نابود شود و کسی جنازهاش را نبیند.
آنقدر با دلاوریهایش کابوس گردانهای بعثی شده بود که صدام برای سر او جایزه تعیین کرد. روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ که تیری به سینهاش اصابت کرد بعثیها بالای سر او آمدند و سر از پیکر او جدا کردند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بیسر او را نشان داد. دعای مادر و پسر یکجا مستجاب شد. شاهرخ در رکاب امامش به شهادت رسید و همانطور که خواسته بود پیکرش مفقود شد.
خبر رشادتهای شاهرخ که به جماران رسید، امام فرمودند: «اینان ره صدساله را یکشبه طی کردند. من دست و بازوی شمارا میبوسم و از خدا میخواهم من را با این بسیجیان محشور کند.»