تلنگر...
02 بهمن 1395
حکیمی بر بالای منبر رفت و گفت:
روزی پسربچه ای زندگی میکرد، بعد از گذشت ایامی جوان شد، ازدواج کرد و صاحب بچه ای شد، به سختی کار کرد و خانه و تجارتخانه ای برای خود دست و پا کرد.
حکیم مدتی سکوت کرد. مردم ابتدا کمی صبر کردند، اما عاقبت عصبانی شدند و گفتند: که چی؟
حکیم با تاسف گفت: از خودتان بپرسید، این داستان زندگی خود شماست. «راستی که چی؟
آیا واقعا هدف از آفرینش انسان فقط همین است؟!