تجربه یک راهنمای خوب
18 تیر 1397
در یک روستا، تاجری مقدار زیادی محصول از کشاورزان خرید تا آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
در راه از پسری روستایی پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شایدهم بیشتر.»
تاجر از این حرف مسخره ی پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و با عصبانیت به سرعت حرکت کرد. پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگ ها گیر کرد و با یک تکان، همه محصولها به زمین ریخت و از بین رفت… تاجر ناراحت و اندوهگین شد از تباه شدن پول و محصولش.
در همین هنگام، یاد حرف پسر روستایی افتاد و وقتی منظور او را فهمید حسابی شرمنده شد. افسوس که دیر شده بود.
به حرف و تجربه ی دیگران عمل کنیم.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا برسیم، گاهی نباید برویم و…