بگو خدایا آمدم
05 آبان 1395
آه اگر وقتی بیدار شویم که کاروان رفتند و خبردار شویم که این نبود که ما می پنداشتیم و بدان دلخوش بودیم !
همه می روند و نمی دانند که با خود چه می برند. خنک آنکه دفتر هستی اش را بگشود و از روزنامه ی کارهایش آگاه شد. و چون هرکسی کشته ی چند ساله ی زندگی اش هست ، دل مردگان از مرگ هراس دارند و از کشتزار خود بیزارند، و زنده دلان از کشت خود سپاس گزارند و به پروردگار خود امیدوار.
اندیشه ی شب جان را نیرو و پرتو می دهد و نماز شب به مینو کشاند.
در بندگی باید نیک استوار و پایدار بود تا همه ی کارها و گفتار ها جز نیایش و ستایش دادار نبود که بی رنج گنج به دست نیاید.
هرکه جان به جانانه سپرد گوی نیک بختی را ببرد ، وگرنه چند روزی چون دیگر جانوران بخورد و بمرد.
خواب ، خوراک ، کار و زندگی را اندازه است که در کم آن ، بیم تباهی است و در افزون آن ، ترس رسوایی. شکم تهی ، رهزن شود چنانکه آکنده ی آن ، که سیر ، گرسنه ی دیدار نمی شود و سیراب تشنه ی دلدار نگردد. میانه روی مایه ی بلندپایگی ، ارجمندی و نیک بختی است.
آنچه را که داور خرد دستور داد به جا آر و پاسخ درست برای پرسش خدایت فراهم کن.
تنها از آفریدگارت شرم بدار نه از آفریده هایش.
بگذار تا دیگران از تو رنگ بگیرند نه تو از آنان.
هرکس در هر پایه ای که هست اگر رهزن است، ارزش پشیزی ناچیز ندارد. بی پرده بگویم : مگسانند گرد شیرینی.
پیمانت را با خدا و پیمبر سخت استوار کن و از ته دل بگو خدایا آمدم. گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن. کوتاهی سخن ، خود را باش.
حضرت علامه حسن زاد آملی
منبع : نامه ها برنامه ها