من یک دختر مسلمانم
اولین بانوی شهید عاشورا
وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در ميان لشكر امام حسين عليه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت : فرزند عزيزم ! به يارى فرزند رسول خدا قيام كن.
وهب در پاسخ گفت : اطاعت مى كنم . و كوتاهى نخواهم كرد. سپس به سوى ميدان حركت كرد.
در ميدان جنگ پس از آنكه رجز خواند و خود را معرفى نمود به دشمن حمله كرد و سخت جنگيد. بعد از آنكه عده اى را كشت به جانب مادر و همسرش برگشت . درمقابل مادر ايستاد و گفت :
اى مادر! اكنون از من راضى شدى ؟
مادرش گفت : من از تو راضى نمى شوم ، مگر اينكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى .
همسر وهب گفت : تو را به خدا سوگند! كه مرا در مصيبت خود داغدار منما.
مادر وهب گفت : فرزندم ! گوش به سخن اين زن مده . به سوى ميدان حركت كن و در پيش روى فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله بجنگ تا شهيد شوى تا فرداى قيامت براى تو شفاعت نمايد.
وهب به ميدان كارزار برگشت و رجز مى خواند كه مطلع آن چنين است :
((انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب …)).اى مادر وهب ! من گاهى بانيزه و گاهى با شمشير زدن در ميان اينها تو را نگهدارى مى كنم .
ضربت جوانى كه به پروردگارش ايمان آورده است تا اينكه تلخى جنگ را به اينگروه ستمگر بچشاند.
- من مردى هستم ، قدرتمند و شمشير زن و در هنگام بلا، سست و ناتوان نخواهد شد. خداى دانا برايم كافى است .
و با تمام قدرت مى جنگيد تا اينكه نوزده نفر سوار و بيست نفر پياده از لشكر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهايش قطع شد. در اين وقت همسرش عمود خيمه را گرفت و به سوى وهب شتافت در حالى كه مى گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد. تا مى توانى در راه پاكان و خاندان پيامبر بجنگ .
وهب خواست كه همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت :
- من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته شوم .
امام حسين عليه السلام كه اين منظره را مشاهده كرد، به آن زن فرمود:
خداوند جزاى خير به شما دهد و تو را رحمت كند. به سوى زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهيد شد.- رحمة الله عليه همسر وهب پس از شهادت او بى تابانه به ميدان دويد و خونهاى صورت وهب را پاك مى كرد كه چشم شمر به آن بانوى باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر او زد و شهيدش نمود. اين اولين بانويى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام روز عاشورا شهيد شد.
داستانهای بحارالانوار،ج2