اميدمرتضي ، اباالفضل
مـيـلاد مسعـود اباالفضل جوان است
هـنگام شـادي و سرور شيـعـيـانــسـت
از دامـن ام البنين ماهي عيان است
کز روي وي شرمنده مـاه آسـمـانست . . .
شب به کاخ مرتضى ماهى پديدار آمده
ماهى که پيش نور وى خورشيد و مه تار آمده
ماهى که بر حسن صدها خريدار آمده
اى طالب ديدار مه هنگام ديدار آمده
فلاکيانش سر به سر حيران رخسار آمده
اکو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده
چه عباس آنکه در حشمت امير راستين آمد
چه عباس آنکه از همّت پناه مسلمين آمد
چه عباس آنکه از اصل و نسب از دوره هاشم
چو جان مرتضى و حُسن خيرالمرسلين آمد
و تو اي آنكه درسال شصت ويكم هجري هنوز در ذخاير تقدير نهفته بوده اي در اين دوران جاهليت ثاني وعصرتوبه ي بشريت پا به سياره ي زمين نهاده اي نوميد نشو كه تو را عاشورايي وكربلايي كه تشنه ي خون تو وانتظار را مي كشد تا تو زنجير جاذبه خاك از پاي اراده ات بگشايي واز خودت ودلبستگي هايت هجرت كني وبه كهف حصين لازمان ولامكان ولايت ملحق شوي ودر ركاب امام عشق به شهادت برسي.
واز آن پس ديگر،اي باد نيست كه بر تو مي وزد
اين تويي كه بر باد مي وزي
واز آن پس ديگر ،آن تويي كه بر زمان مي گذري
وآن تويي كه مكان را تشرف حضور مي بخشي