اثر فکر گناه بر عاقبت انسان
مردی در كنار درب خانه اش نشسته بود. خانمی به حمام معروف «منجاب» مى رفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد، تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست؟
آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا كرد.
زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، حيله ای به ذهنش رسيد و گفت: من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم.
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: «يا رب قائلة و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب؟ خدايا! چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟»
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به جمله «لا اله الا الله محمد رسول الله» تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت.
بنگر! كه اين لغزش، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن كه جز كشاندن زن به خانه و انديشه زنا مرتكب گناه ديگر نشده بود.
کشکول شیخ بهایی