طی الارض امام سجاد علیه السلام به شام
ابن شهاب زهری می گوید:
حضرت امام سجاد علیه السلام را دیدم که مأموران عبدالله بن مروان از مدینه به شام می بردند. عبدالله دستور داده بود امام را با زنجیر ببندند و نگهبانانی با تجهیزات کامل بر او گماشته بود. من از آنها اجازه گرفتم تا چند لحظهای امام نزد امام شرفیاب شوم.
خدمت امام رفتم. او را با غلّ و زنجیر بسته بودند. با مشاهده این منظره به گریه افتادم و عرض کردم:«کاش من به جای شما بودم.»
امام فرمود:«آیا گمان می کنی این چیزها مرا ناراحت میکند؟!! اگر بخواهم، هیچکدام از اینها وجود نخواهد داشت. دلیل صبر من بر اینها این است که تو و امثال تو خبردار شوید، و خودم نیز می خواهم اینها مرا به یاد عذاب پروردگار بیندازد.»
سپس به راحتی دستش را از زنجیرها و پاهایش را از غل آزاد کرد و فرمود:«ای زهری!! با اینها فقط تا دو منزلگاه دیگر خواهم بود و پس از آن دیگر با آنها نخواهم بود.»
پس از رسیدن به منزلگاه دوم، امام از نظرها ناپدید شد. نگهبانان امام به مدینه برگشتند و به جستجوی او پرداختند ولی او را نیافتند. آنها از من هم راجع به امام پرس و جو نمودند؛ یکی از آنها به من گفت:«ما او را در جلوی خود می دیدیم و همگی از پشت مراقب او بودیم. او پیاده شد و همه ما را در اطرافش بودیم. یک لحظه هم از او غافل نشدیم و چشم بر هم نگذاشتیم ولی صبح که شد، دیگر او را ندیدیم و فقط غل و زنجیرهایش به جای مانده بود.»
منابع:
بحارالانوار، ج ۴۶ ص ۱۲۳حدیث ۱۵
به نقل از مناقب ابن شهر آشوب
نتیجه سکوت در برابرزخم زبان
آقا سید هاشم حداد می فرمود:
«چندین بار خدمت آقای قاضی(استاد العرفا) عرض کردم که :
آزار و اذیت های کلامی مادر زنم به حد نهایت رسیده است و من حقاً دیگر تاب و صبر شکیبایی آن را ندارم و از شما می خواهم اجازه دهید زنم را طلاق دهم.»
مرحوم قاضی فرمودند:
از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست داری؟
عرض کردم: آری.
فرمودند: آیا زنت هم تو را دوست دارد؟
عرض کردم: آری.
فرمودند: ابداً راه طلاق نداری. برو صبر پیشه کن، تربیت تو به دست مادرزنت می باشد، با این طریق که می گویی خداوند چنین مقرر فرموده است که ادب تو به دست مادرزنت باشد. باید تحمل کنی و بسازی و شکیبایی پیشه کنی!
من هم از دستورات مرحوم آقای قاضی ابداً تخطی و تجاوز نمی کردم و آن چه این مادرزن بر مصایب ما می افزود تحمل می نمودم.
تا این که یک شب تابستانی خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم، داخل اطاق بودم که مادرزنم تا فهمید من آمده ام شروع کرد به ناسزا گفتن و فحش دادن و همین طور به این کلمات مرا مخاطب قرار دادن.
طوری که نه تنها من بلکه همسایگان هم می شنیدند،
گفت و گفت تا حوصله ام تمام شد.
ولی بدون این که به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب بدهم از خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم.
بدون هدفی و مقصودی همین طور داشتم می رفتم، در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم،
یکی سید هاشمی است که مادرزن به او تعدّی می کرده و فحش و ناسزا می گفته و یکی من هستم که بسیار عالی و مجرد و محیط می باشم و ابداً فحش های او به من نرسیده…
در این حال برایم مشخص شد که این حال بسیار خوب و شادی زا فقط در اثر تحمل آن ناسزاها و فحش هایی است که وی به من داده است.
و اگر من، تحمل اذیت های مادرزن را نمی نمودم تا ابد همان سید هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم.
الحمدلله که الان این سید هاشم هستم که در مکانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی هستم، که گرد و خاک تمام غصه های عالم بر من نمی نشیند و نمی تواند بنشیند…
آقای قاضی (استاد العرفا)می فرمودند:
« انسان هیچ وقت نباید مأیوس شود و از دیر کرد نتیجه نباید دست از سیر و سلوک بردارد
زیرا ممکن است کسی با ناخن زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازه گردن شتر آب زلال و روان جاری شود. »
داستانهایی از کرامات اولیای الهی،ص132
بنا بود شما کور شوید، اما حالا که...
حضرت آیت الله شبیری زنجانی مدظله:
مرحوم آقای خوئی فرمودند: ما در نجف اشرف در خانه ۲۰ الی ۳۰ متری زندگی می کردیم.
خانمم روضه می گرفت و مزاحم مطالعه من بود. من به ایشان گفتم: روضه خوانی در منزل مزاحم مطالعه من است!
روضه تعطیل شد ولی چشم من مبتلا به دردی شد که هرچه مراجعه کردم، خوب نشد و دکترها از معالجه آن مایوس شدند.
متوسل شدیم، در عالم خواب به من گفته شد:
بنا بود شما کور شوید، ولی حالا که متوسل شدید با تربت استشفاء کنید. با تربت استشفاء کردم و چشمم خوب شد.
بنا بود شما کور شوید، اما حالا که...
حضرت آیت الله شبیری زنجانی مدظله:
مرحوم آقای خوئی فرمودند: ما در نجف اشرف در خانه ۲۰ الی ۳۰ متری زندگی می کردیم.
خانمم روضه می گرفت و مزاحم مطالعه من بود. من به ایشان گفتم: روضه خوانی در منزل مزاحم مطالعه من است!
روضه تعطیل شد ولی چشم من مبتلا به دردی شد که هرچه مراجعه کردم، خوب نشد و دکترها از معالجه آن مایوس شدند.
متوسل شدیم، در عالم خواب به من گفته شد:
بنا بود شما کور شوید، ولی حالا که متوسل شدید با تربت استشفاء کنید. با تربت استشفاء کردم و چشمم خوب شد.
کلاس تفسیر حضرت زینب صلوات الله علیها برای زنان کوفه
در تاریخ آمده است که گروهی از مردان کوفه به نزد حضرت امیرالمومنین (صلوات الله علیه) آمده و گفتند:
به زنان ما اجازه بده تا به نزد دخترت آمده و علوم دین و تفسیر قرآن را از وی بیاموزند.
حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه پذیرفتند و حضرت زینب صلوات الله علیها شروع به تدریس زنها نمودند.
خدا می داند که در طول این چهار سال یا بیشتر چه تعداد از زنان مسلمان در درس حضرت زینب صلوات الله علیها حاضر می شده اند.
روزی حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه وارد خانه شد و شنید که حضرت زینب (صلوات الله علیها) به زنان درباره حروف مقطعه قرآن خصوصا درباره حروف ابتدایی سوره مریم “كهيعص” سخن می گفت؛ پس از پایان درس امیرالمومنین به دختر خود فرمود:
نور چشمم! آیا می دانی این حروف (ک،ه،ی،ع،ص) رمز و نشانه ای از وقایعی است که در سرزمین کربلا بر تو و برادرت واقع خواهد گردید؟
سپس آن حضرت گوشه هایی از جزئیات این فاجعه را برای حضرت زینب صلوات الله علیها بیان کرد.
منابع:
الخصائص الزينبية (للسيد الجزائري)، ص ٦٨
رياحين الشريعة (للمحلاّتي) ج ٣ ص ٥٧
زينب الكبرى عليها السلام من المهد الى اللحد
"جون" کیست؟
“جون" كسى بود كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) او را به 150 دينار خريد و به ابوذر بخشيد.
هنگامى كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند اين غلام براى كمك به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدينه مراجعت كرد و در خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبى(علیه السلام) و سپس به خدمت امام حسين(علیه السلام) رسيد و همراه آن حضرت از مدينه به مكه و از مكه به كربلا آمد.
هنگامى كه جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسين(علیه السلام) آمد و براى ميدان رفتن و دفاع از حريم ولايت و امامت اجازه خواست.
حضرت فرمودند: در اين سفر به اميد عافيت و سلامتى همراه ما بودى! اكنون خويشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را بر قدمهاى مبارك امام حسين(علیه السلام) انداخت و بوسيد و گفت: اى پسر رسول خدا، هنگامى كه شما در راحتى و آسايش بوديد من كاسه ليس شما بودم، و حال كه به بلا گرفتار هستيد شما را رها كنم؟
جون با خود فكر كرد: من كجا و اين خاندان كجا؟! لذا عرضه داشت: آقاى من، بوى من بد است و شرافت خانوادگى هم ندارم و نيز رنگ من سياه است. يا اباعبدالله، لطف فرموده مرا بهشتى نماييد تا بويم خوش گردد و شرافت خانوادگى به دست آورم و رو سفيد شوم. نه آقاى من، از شما جدا نمى شوم تا خون سياه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون مى گفت و گريه مى كرد به حدى كه امام حسين(عليه السلام)گريستند و اجازه دادند.
با آنكه جون پيرمردى 90 ساله بود، ولى بچه ها در حرم با او انس فراوانى داشتند. او به كنار خيمه ها براى خداحافظى و طلب حلاليت آمد، كه صداى گريه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر يك را به زبانى ساكت كرد و به خيمه ها فرستاد و مانند شيرى غضبناك روى به آن قوم ناپاك كرد. او جنگ نمايانى كرد، تا آنكه اطراف او را گرفتند و زخمهاى فراوانى به او وارد كردند. هنگامى كه روى زمين افتاد، امام حسين(علیه السلام) سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گريست، و دست مبارك بر سر و صورت جون كشيد و فرمود: «اللهم بيِّض وجهه و طيِّب ريحه و احشره مع محمد و آل محمد(عليهم السلام): بارالها رويش را سفيد و بويش را خوش فرما و با خاندان عصمت(عليهم السلام)محشورش نما.
از بركت دعاى حضرت روى غلام مانند ماه تمام درخشيدن گرفت و بوى عطر از وى به مشام رسيد. چنانكه وقتى بدن او را بعد از ده روز پيدا كردند صورتش منور و بويش معطر بود.[2]
منابع:
[1]. منتخب التواريخ: ص 311.
[2] . وسيلة الدارين فى انصار الحسين(عليه السلام): ص 115
هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام...
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام…
امان از شام !
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و …) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم…
صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
برگرفته ازتذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
ماجرای تشرف علامه بحرالعلوم به محضر ولی عصر (ارواحنا فداه)
چگونه میشود با یک قطره اشک روضه، همه گناهان بخشیده شود…
سيد بحرالعلوم (اعلی الله مقامه) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (سلام الله علیه) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد.
همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد. بعدپرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم؟
سيد بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر مى كنم كه چطور مى شود خداى تعالى اين همه ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (سلام الله علیه) مى دهد،
مثلا در هر قدمى كه در راه زيارت برمى دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟
آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن! من براى شما مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. سلطانى به همراه درباريان خود به شكار مى رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد.
خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد، در آن سياه چادر پيرزنى را با پسرش ديد، آنان در گوشه خيمه عنيزه اى (بز شيرده) داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى گرداندند.
وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند، سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد.
در نهايت از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟
- يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد.
- ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد.
- يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام، چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.
بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (سلام الله علیه) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد.
پس اگر خداوند به زائرين و گريه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء (سلام الله علیه) بدهد، پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد،يعنى باصرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مى كند، در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى داند.
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود, از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد.
منبع:
العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹
نتیجه سیاه پوشیدن برای آقا امام حسین علیه السلام
یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه میگوید:
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.
پرسیدم: چطور؟
فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.
روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:…که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخشش اند، و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده حلال مشکلات اند….
پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچه دار شوید؟
پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند،مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.
حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.
و او را به نام من “ابوالقاسم” نام بگذار…
حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟…..
صلی الله علیک یا اباعبدالله
ویژگیهای بارز قمربنی هاشم (علیه السلام) در ناحیه مقدسه
بهترین منبع برای شناخت شخصیت قمربنی هاشم عباس بن علی حضرت ابوالفضل(علیه السلام)، سخنان امامان معصوم(علیهم السلام) درباره ایشان است.
زیارت نامه هایی که به زیارت نامه های “مأثوره” شهرت دارد، مرجع اساسی برای آگاهی یافتن از امتیازات و ویژگی های حضرت ابوالفضل(علیه السلام) است.
برای حضرت عباس بن علی(علیه السلام) چند زیارت نامه از اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد. هنگامی که امام صادق(علیه السلام) به زیارت مرقد عموی خویش حضرت ابوالفضل رفتند، به ابوحمزه ثمالی زیارت نامه ای آموزش دادند.
امام زمان حضرت مهدی(علیه السلام) نیز خطاب به ابومنصور بن عبدالمنعم بن نعمان بغدادی، زیارت نامه ای را برای شهیدان کربلا نوشتند که به زیارت ناحیه مقدسه ویژه زیارت شهیدان کربلا مشهور است.
در فرازی از این زیارت نامه درباره حضرت عباس(علیه السلام) چنین آمده است: السلام علی العباس بن امیرالمومنین المواسی أخاه بِنَفسِهِ، الا’خذ لِغَدِهِ مِن أمسهِ الفادی له، الواقی. السّاعی الیه بمائه، المَقطُوعة یداه، لَعَنَ الله قاتلیه یزیدبن وقاد و حکیم بن الطفیل الطائی
(مصباح الزائر شیخ مفید، ص148_ اقبال الأعمال سیدبن طاووس، ص47_ بحارالانوار، ج45، ص64 و ج101 ص269).
سلام بر عباس فرزند امیرمومنان که جان خویش را در راه برادرش داد از دیروزش برای فردایش توشه برگرفت، در راه برادر جانبازی کرد و خود را فدایش کرد، از او حفاظت و خود را سپر بلایش کرد، برای او آب آورد، دست هایش قطع شد. خداوند قاتلانش یزیدبن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.
در این زیارت نامه بسیار مهم و با ارزش و روشنگری که از ناحیه مقدسه صادر شده است، برخی امتیازات حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) یادآوری شده است. متن این زیارت سندی مکتوب از حضرت ولی عصر قائم آل محمد(علیه السلام) درباره ابعاد شخصیت عموی خویش حضرت عباس(علیه السلام) است.
مواسات و جانبازی
مواسات به معنای کمک، همیاری، همکاری و مساعدت است. در این زیارت نامه مهدوی، حضرت ابوالفضل با وصف زیبای “المواسی اخاه بنفسه” ستوده شده اند و امام زمان(علیه السلام) برایشان درود فرستاده اند. کسی که برادرش را با جانش یاری و کمک کرد. مواسات با جان، بالاترین و باارزش ترین نوع مواسات است و فراتر از مواسات و کمک مالی، زبانی، قلمی و قلبی است.این سطح از ایمان و وفاداری در حضرت اباالفضل(علیه السلام)، بی نظیر و نمونه است. البته این ارتباط صمیمی و عارفانه متقابل بود. در فرمان امام حسین(علیه السلام) به برادرش حضرت عباس(علیه السلام) برای گفت وگو با دشمنان به منظور گرفتن مهلت تا روز عاشورا چنین آمده است: یا عباس اِرکب بِنَفسی أنتَ یا أخی! (ارشاد شیخ مفید، ج2، ص92). ای عباس! برخیز جانم فدایت ای برادر!
دقت در این کلام امام معصوم(علیه السلام)، جایگاه بلند و بی نظیر حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) را آشکار می کند. امام حسین(علیه السلام) به حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید: جانم فدایت.
آخرت گرایی
امام مهدی(علیه السلام) در این زیارت نامه صفت “الا’خذ لِغَدِهِ من أمسِهِ” را برای عباس بن علی(علیه السلام) آورده اند؛ از دیروز برای فردایش توشه برداشت. رهایی از دنیاگرایی و وسوسه های شیطانی و سودجویی های گوناگون و قرار دادن دنیا زیر پای خویش برای تامین آخرت و فردای برتر، از امتیازات حضرت ابوالفضل(علیه السلام) بوده است.
فدایی اسلام و ولایت
امتیاز “الفادی له” نشان دهنده اوج ایثار است. حضرت ابوالفضل(ع) در راه ولایت و اطاعت از امام زمانش، همه سرمایه اش را که عمر و جان خویش بود، فدا کرد.
حفاظت و پاسداری
“الواقی” به معنای حمایت کننده و پشتیبان و پاسدار و نگه دارنده است. حضرت ابوالفضل(علیه السلام) حامی و پشتیبان برادر خویش، رهبر قیام عاشورا و انقلاب کربلا بود. او در حمایت و پشتیبانی از امام حسین(ع) هرگز کوتاهی نکرد.
سقای کربلا
“السّاعی الیه بمائِهِ” ویژگی دیگر حضرت اباالفضل(ع) است که در زیارت ناحیه مقدسه بیان شده است؛ ایشان کوشش کرد آب برای ولی عصر خویش بیاورد بنابراین آب آورنده و تلاشگر و کوشنده برای سقایت و آب رسانی به امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) بود.
تقدیم دو دست در راه خدا
حضرت ابوالفضل(ع) در کلام امام مهدی(علیه السلام) “المقطوعة یَداهُ” توصیف شده است. فداکاری در راه خدا تا قطع دستان، در کارنامه حضرت ابوالفضل(ع) وجود دارد.
در زیارت ناحیه مقدسه که از سوی امام زمان(ع) صادر شده، حضرت ابوالفضل(ع) به عنوان اسوه حسنه در ولایت مداری، فداکاری، جانبازی و پاسداری معرفی شده است. امام زمان(ع) در این زیارت نامه در شش جمله، شش ویژگی بارز حضرت ابوالفضل(ع) را نام برده و ابعاد گوناگون شخصیت الهی ایشان را معرفی کرده اند
مقام حضرت عباس علیهالسلام
حضرت امام سجاد علیهالسلام فرمود: رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَی وَ فَدَی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.
خدا حضرت عباس را رحمت کند! حقا که امام حسین را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فدای آن حضرت نمود تا اینکه دستهای مبارکش قطع شد. خدای مهربان در عوض دستهای عباس علیهالسلام دو بال به وی عطا کرد تا بهوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید. کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابیطالب عطا کرد. عباس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک میبرند.
امالی صدوق، صفحه ۴۶۲
علت نبودعبدالله بن جعفر، همسرحضرت زینب(س)درکربلا
چرا عبدالله بن جعفر، همسرحضرت زینب(س)، امام حسین (ع) را در سفر به کربلا همراهی نکرد؟
پاسخ:
مخالف فكرى و سياسى امام حسين(ع) نبود، بلكه از افراد دلسوز و خيرخواه بود كه به امام حسين(ع) برخى راه حل ها را پيشنهاد كرد. از این رو بعد از آن که امام تصمیم می گیرد که به سوی عرق برود ، مخالفت نمی کند. دلیل عدم مخالف نبودن وی نیز این است که وی به - همسر زينب(س) - اجازه داد كنار امام در كربلا حضور داشته باشد؛ حتى برخى از فرزندان او در كربلا به شهادت رسيدند.
در باره عدم حضور وی در کربلا چند احتمال وجود دارد:
برخى عقيده دارند كه عبدالله بن جعفر به دليل اين كه مريض بود، در مدينه ماند، شايد در صورت تندرستي، او نيز در كربلا حضور پيدا مى كرد.
برخی دیگر هم احتمال داده اند شرکت نکردن او به اشاره و فرمان امام بود تا عبدالله برای حفظ بقیه بنی هاشم در مکه و مدینه باقی بماند.
بعضي احتمال داده اند از کسانی بود که به سیدالشهدا نامه نوشت و از او خواست که از سفر به عراق منصرف شود. او از این که نتوانسته بود در واقعه کربلا شرکت کند، تأسف می خورد.
گرچه ظاهر جملات این است که وی مایل به شرکت در جنگ نبود، ولی نمی توان به ظاهر نامه اکتفا كرد، زیرا وی بعداز واقعه کربلا که در آن شرکت نکرد ، تاسف خورد. این نشان می دهد که وی اگر چه نامه ای مبنی بر انصراف امام از سفر به کوفه نوشت، اما وی مخالف حضور در کربلا نبود.
فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص298- 299
دائره المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان ، ج 11، ص 83.
بارزترین ویژگی حضرت زینب سلاماللهعلیها از نظر هبر انقلاب
رهبر انقلاب؛ شاید مهمترین بُعدی که شخصیت زن مسلمان میتواند آن را در مقابل چشم همه قرار دهد، این بُعد است:
شخصیت زن اسلامی به برکت ایمان و دل سپردن به رحمت و عظمت الهی، آنچنان سعه و عظمتی پیدا میکند که حوادث بزرگ در مقابل او، حقیر و ناچیز میشود.
در زندگی زینب کبری، این بُعد از همه بارزتر و برجستهتر است. حادثهای مثل روز عاشورا نمیتواند زینب کبری را خرد کند.
84/3/25
معرفی امام حسین(ع) با خون
حضرت ابراهیم علیه السلام از زمین کربلا عبور میکرد در حالی که سوار بر اسب بود؛ اسبش لغزید و از اسب افتاد؛ سرش شکسته شد و خون جاری شد.
پس شروع به استغفار نمود و عرض کرد:
خدایا چه از من سر زده است؟
جبرئیل نازل شد و گفت : ای ابراهیم گناهی از تو سر نزده لکن در این زمین نوه خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته می شود پس به همین دلیل خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد.
منابع:
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص: 243
رياض الأبرار ، ج1، ص: 172
عوالم العلوم ، ج17-الحسين، ص: 102
یکی از ۷۲ نفر
آشنایی با یاران امام حسین(علیه السلام)
جُوَیْن بْن مالک بْن قَیْس
جوین از شیعیان امام علی(ع) بود و در قبیله بنی تمیم در کوفه، مردم را به پذیرفتن امامت امام علی (ع) دعوت میکرد.
بسیار شجاع و جنگجو بود و جنگاوری اش شهرت داشت.
برخی تاریخ نگاران می نویسند جوین با چند نفر از قبیله بنی تمیم به قصد جنگ با امام حسین (ع) از کوفه به سپاه عمر سعد پیوست ولی همین که دید عبیدالله ابن زیاد، والی کوفه، پیشنهاد امام حسین (ع) را رد کرد و درخواست امام را مبنی بر اینکه اجازه دهند از همان راه که آمده اند، برگردند، نپذیرفت و فهمید که یزید تصمیم به ریختن خون امام دارد، با یاران قبیله ی خود از لشگر عمربن سعد جدا شد و شبانه به سپاه امام پیوست. جوین در اولین حمله همه جانبه لشگر عمر سعد در صبح عاشورا پس از جنگی دلاورانه به شهادت رسید.
نام وی در زیارت ناحیه آمده است: اَلسَّلَامُ عَلَی جُوَینِ بْنِ مَالِک الضُّبَعِی
سماوی، ابصارالعین، ص۱۹۴
یکی از ۷۲ نفر
آشنایی با یاران امام حسین(علیه السلام)
سعید بن عبدالله حنفی یکی از یاران امام حسین (ع) بود و در روز عاشورا و هنگام نماز ظهر به همراه زهیر بن قین از امام حسین (ع) حفاظت کردند تا نماز بخواند و پس از اتمام نماز بر اثر جراحات ناشی از تیر باران به شهادت رسیدند.
شب عاشورا هنگامی که امام حسین (ع) پس از خطبه معروفش گفت: تاریکی شب شما را فرو پوشانده، برخیزید و بروید و خود را از این مهلکه برهانید.
سعید بن عبداللّه از جای برخاست و گفت:
ای پسر پیامبر! به خدا سوگند ما دست از یاری ات برنداریم و تو را رها نکنیم، تا خدا بداند که ما وصیت پیامبر را در حق ذریه اش حفظ کردیم، به خدا سوگند اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده میگردم، آنگاه به آتش #سوخته خواهم شد و خاکسترم را بر باد میدهند و هفتاد بار با من چنین کنند از تو جدا نخواهم شد تا جانم را فدایت کنم.
چگونه از تو جدا شوم در حالی که یک بار کشته شدن بیشتر نیست و پس از آن کرامت و عزت سرمدی و نعمت ابدی است، نعمتی که هرگز برای آن زوال و فنایی نمیباشد!
با کاروان نور صفحه ۱۲۲
حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی!
مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند.
شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند. خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند.
شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا بروید جلو بایستید. ایشان فرموند: اگر شما دستور میدهید ، می روم.
شهید برونسی گفتند: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، از شما خواهش میکنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم. بچهها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم.
شهید برونسی که مردی با اخلاق بود، به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو! حاج میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم!
نماز با سوز و حال عجیب، در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد، بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود،فرمودند: حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید!
آن عالم زاهد و متواضع فرمودند: این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتماً مرا شفاعت کن.
جهان نیوز، يکشنبه 10 خرداد 1394
وصیت خواجه نصیرالدین طوسي
علامه حسن زاده می فرماید:
بنده حدود سی سال پیش صحبتی داشتم با یک ریاضیدان معروف تا که بحث کشید به یک شکل هندسی قطاع .
من از او، به خاطر غرض الهي كه در نظرم داشتم ، سؤال كردم : عزيز من ! از اين شكل چند حكم هندسي مي توان استفاده كرد ؟
گفت : شايد هفت تا ده تا حكم .
گفتم : مثلاً بيست تا چطور ؟
گفت : شايد. ممكن است .
گفتم : دويست تا چطور ؟ به من نگاه مي كرد كه آيا دويست حكم هندسي مي توان از آن استنباط كرد و توقّف كرد.
گفتم : دويست هزار چطور ؟
خيال مي كرد كه من سر مطايبه و شوخي دارم و به مجاز حرف مي زنم . بعد به او گفتم : آقا ! اين خواجه نصیرالدین طوسي كتابي دارد به نام كشف القناع عن اسرار شّكل القَطّاع .
و جناب خواجه از اين شكل ، چهارصد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسي استنباط كرده ؛ يعني قريب نيم ميليون. شَکل هَندسي قَطّاع ؛
بعد به او گفتم : اين خواجه نصير طوسي كه راجع به يك شكل هندسي ، يك كتاب نوشته و قريب پانصد هزار حكم از آن استنباط كرده ، شما آن كتاب و خود خواجه را مي شناسي ؟
گفت : نخير.
بعد راجع شخصيت خواجه صحبت كرديم و به او گفتيم
اين خواجه وقتي كه در بغداد حالش دگرگون شد و ديد دارد از اين نشانه به جوار الهي ارتحال مي كند، وصیت كرد:
مرا از كنار امام هفتم ، باب الحوائج الي الله ، از اين معقل و پناهگاه بيرون نبريد و در عيبه به خاك بسپارند و روي قبر در پيشگاه امام هفتم ؛ مثلاً نوشته نشود، آيت الله علاّمهاين امام است ، حجه الله . قرآن ناطق و امام ملك و ملكوت است .