درمحضراستاد
آیت الله سیدعلی قاضی «قدس سره»:
با دلهای خود به خداوند رو آورده ، بیماری های گناهانتان را معالجه و مداوا نمایید ، و به وسیله استغفار ، بزرگی و سنگینی عیوب خود را کاهش دهید.
و بپرهیزید از اینکه حریم الهی را بشکنید و پرده های حجاب را بالا زده و حرمت حرم را هتک نمایید !!
زیرا به راستی چنین شخصی در نظام تکوین ، بی آبرو و مهتوک است ؛
گرچه خداوند کریم از روی کرمش ، به حسب ظاهر ، آبروی او را حفظ می نماید ؛ و همین جزای اوست و نیازی به مجازات پروردگار ندارد!
مطلع انوار ص ۲۳۱ ،مرحوم علامه طهرانی
راه فهمیدن بهترزندگی
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم…
سخت ترین چیز در عالم
حواریون به حضرت عیسی گفتند:
ای معلم خوب به ما بیاموز که سخت ترین چیزها در عالم چیست؟
فرمود: سخت ترین چیز خشم خداوند بر بندگان است.
گفتند: به چه وسیله می توان از خشم خداوند در امان بود؟
فرمود: به فرو بردن خشم خود
پرسیدند: منشأ خشم چیست؟
پاسخ داد:
خود بزرگ بینی، گردن کشی و تحقیر مردم.
تلنگر....
روزی واعظی به مردمش میگفت: «ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، میتواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.»
جوانی ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز میبایست از رودخانه میگذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت…
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری میکرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان “دعا” گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمیداشت. جوان گفت: “ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستادهای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!”
واعظ، آهی کشید و گفت: «حق، همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم!
مومن باید در بین جمع شوخ باشد
شهید مطهری(ره):
خدای متعال دوست می دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می نشینند عبوس نمی کنند، بلکه با مردم خوش و بش می کنند، شوخی می کنند، به اصطلاحِ دیگر “ادخال سرور” در قلب مؤمنین می کنند.
می دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع تکبری بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره شان را بگیرند، به مردم بی اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما مورد خشم خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است…
[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان جمع است، برای اینکه دیگران را مسرور کند سخنان خوشحال کننده می گوید ولی وقتی که تنها می ماند به فکر و اندیشه فرو می رود … و عبرتها به نظرش می آید.
آشنایی با قرآن، ج۱۰، ص۳۹
علت حرمت نگاه به موی زن نامحرم
امام رضا(علیه السلام) :
نگاه کردن به موهای زنان نامحرم، حرام است،زیرااین نگاه،مردرا تهییج وتحریک نموده واین تحریک شخص رابه فسادوچیزی که حلال نیست میکشاند.
علل الشرایع ج۲ص۵۶۴
ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﺗﻠﺨﻰ اندک...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺍﻯ ﻏﻼﻣﺶ ﺭﺍ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺩﺍﺩ. ﻏﻼﻡ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ.
ﺧﻮﺍﺟﻪ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﻼﻡ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻛﺎﺷﻜﻰ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩﻡ.
ﺑﺪﻳﻦ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﺧﻮﺷﻰ ﻛﻪ ﻏﻼﻡ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ؛ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻭ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ: ﻳک ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﺲ ﺧﻮﺵ ﻣﻰﺧﻮﺭﻯ. ﻏﻼﻡ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺩﺍﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻗﺪﺭﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﻮﺭﺩ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﻳﺎﻓﺖ.
ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﻏﻼﻡ ﺭﺍ ﻋﺘﺎﺏ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﻦ ﺗﻠﺨﻰ، ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻰﺧﻮﺭﻯ؟!
ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺧﻮﺍﺟﻪ؛ ﺑﺲ ﻣﻴﻮﻩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻯ ﺗﻠﺦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﺸﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﭘﺲ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺮﻁ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﻯ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﺨﻰ ﺍﻧﺪک؛ ﺳﭙﺎﺱ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﻫﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻳﺪ..
تلنگر....
روزی عده ای کودکان بازی میکردند. حضرت موسی از کنارشان گذشت کودکی گفت: موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند. موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت.
خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت.
خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند. من خواهم آمد . مردم مهمانی گرفتند. غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .
سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد. او را راندند …و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید .
از خدا خبری نشد. خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد. خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت. من در تجلی همان گدای ژولیده بودم …
خواجه عبدالله انصاری
هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
حدیث داریم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : « اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل ؛ اشراف امت من نـماز شب خـوان ها هستند . »
در دنـیا اشـراف چـه کـسانی هستند؟ آنهایی که خانه ی دو هزار متری دارند و ریاست و ماشین چه و چه … به اینها می گویند اشراف مملکت ، اما در قیامت ، اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند. الان شب ها بلند است خودتان را عادت بدهید که شب ها زودتر استراحت کنید تا سحرها بلند شوید البته من به غیر طلبه ها می گویم . طلبه ها که بلند می شوند.
می گویند : در زمان قدیم استادی از شاگردش پرسید : « سحرها کی بلند می شوی ؟»
شاگرد گفت : « دوساعت مانده به اذان » استاد فرمود : « کم است ! » قدیم این طور بودند .
حالا ما اگر نیم ساعت یا سه ربع پیش از اذان هم بلند شویم خوب است .
《هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد》
درمحضراستاد
مرحوم آیت الله ملکی تبریزی(رحمه الله تعالی):
ﻣﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﻣﺤﺼّﻠﻴﻦ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺒﺐ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻓﻬﻤﻰ ﻋﻤﻴﻖ ﻭ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺘﻰ ﺑﻰ ﻧﻈﻴﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻧﺼﻴﺒﺸﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﻭﺍﻟﺎﻳﻰ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﻌﻜﺲ، ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻛﺘﺐ ﻋﻠﻤﻰ ﻛﻮﺷﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﺧﻮﻳﺶ ﺳﻮﺩﻯ ﻧﻤﻰ ﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﻛﺘﻰ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ.
درمحضراستاد
سيد صدرالدّين کاشف دزفولی قدّس سرّه:
هر كس دلش ساكت نشود ولى زبانش ساكت باشد، گناهش كم است؛
هر كس دلش ساكت شود و زبانش هم ساكت شود، مقامش عالى است؛
هر كه دلش ساكت شود ولى زبانش ساكت نباشد گفتارش مثال حكمت است؛
هر كه نه زبانش و نه دلش ساكت باشد نادانى است كه بازيچه شيطان است و آخرالامر به خاک مذلّت نشيند.
پاسداران حریم عشق، ج۸، ص۳۰۲
پروردگارا ، در روزی ام برکت ده
یکی از صالحان دعا میکرد :
« پروردگارا ، در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید : چرا نمیگویی روزی ام ده ؟
گفت : روزی را خداوند برای همگان ضمانت کرده است .
اما من برکت را در رزق طلب میکنم . چیزی است که خدا به هر کس بخواهد میدهد
( نه به همگان ) .
اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
اگر در فرزند بیاید ، صالحش میکند .
اگر در جسم بیاید ، قوی و سالمش میکند .
و اگر در قلب بیاید ،خوشبختش میکند .
تلنگر....
روزی جوانی نزد پدرش آمد و گفت: دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام، پدر با خوشحالی گفت این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟
پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و
به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید مردی مثل او تکیه کند،
پسر حیرت زده جواب داد، امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!
پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند
قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.
وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر، امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!
بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت راه حل مسئله نزد من است،
من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!
و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و امیر بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.
دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا میدانید من کیستم؟!!
من دنیا هستم!!
من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.
و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.
و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند!!!!!
تلنگر....
رهبر معظم انقلاب : یک نفر معتقد به مسئلهی “مهدویّت” ، در سختترین شرایط، دل را خالی از امید نمیداند و میداند که این دوران تاریکی، این دوران ظلم، قطعاً سپری خواهد شد…
آزمایش مومنین
راوی گوید از حضرت ابا جعفرعليه السّلام شنيدم كه مى فرمودند: دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند. در بين هوا با هم برخوردند. يكى از آنها به ديگرى گفت: براى چه فرود مى آيى؟
گفت: حقّ عزّوجل مرا به طرف درياى اهل إيل فرستاده تا یک ماهي را صيد نموده و به يكى از جابرين و ستمكاران برسانم. چه آنكه وى از خداوند متعال ماهى اين دريا را تقاضا و درخواست نموده از اين رو حق جلّ و على مرا مأمور ساخت نزد صيّادى كه ماهيهاى آن دريا را صيد مى كند رفته و او را به صيد ماهى درياى مزبور ترغيب کرده تا بدين ترتيب حق عزّوجلّ آن جابر و كافر را به منّتهاى آرزويش برساند. سپس او به رفيقش گفت: تو براى چه فرستاده شدى؟
گفت خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب تر از آنچه تو را به آن مبعوث نموده فرستاده. مرا فرستاده به سراغ بنده مؤمنش كه روزه دار و قائم الليل است و دعاء و روزه اش در آسمان معروف و مشهور مى باشد بروم. امر فرموده كه ديزى طعامى را كه وى پخته و براى افطارش آماده كرده واژگون نمايم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد.
علل الشرایع، جلد دوم، باب نوادر، ح ۱۶. الحمدلله
درمحضراستاد
زاهد نمایی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید.
هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیز هوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟
زاهدنما پاسخ داد: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید.)) یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزی از همین موقعیت بهره گیرم.
پسر هوشمند به او گفت: بنابراین نمازت را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید!
˝ آیت الله مجتهدی تهرانی (وه)˝
درمحضراستاد
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
خدایا!
خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
خدمت به پدر مادر
جوانی به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.
حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست.
چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی.
جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.
( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد )
« بحارالأنوار ، جلد 52/74 »