لبیک خداوند...
مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز مینمود و داد الله الله داشت. روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه كرد و به او گفت:
ای مرد، این همه كه تو گفتی، الله الله، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد، هی گفتی: «الله،الله،الله» آخر یك مرتبه شد كه تو لبیك بشنوی؟ تو اگر در خانه هر كس رفته بودی و این اندازه ناله كرده بودی، لااقل یك مرتبه جوابت را داده بودند.
این مرد دید ظاهراً حرفی است منطقی! و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر الله، الله نمیگفت!
در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردی؟ پاسخ داد: من میبینم این همه مناجات كه میكنم و این همه درد و سوزی كه دارم، یك مرتبه نشد در جواب من لبیك گفته شود.
هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم كه جواب تو را بدهم.
گفت: همان الله تو لبیك ماست
آن نیاز و سوز و دردت پیك ماست
یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی كه ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیك ماست!
برای همین مولا علی علیه السلام در دعای کمیل عرض می کند: اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا؛ خدایا! آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود، گناهانی که سبب می شود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز.
هدایتهادرآثارشهیدمطهری، محمّد جواد صاحبی
چرا خدا با انسان حرف نمیزنه؟
امید در کنار ایمان و عمل صالح
طاووس یمانی می گوید: کنار کعبه رفتم مردی را دیدم زیر ناودان خانه خدا نماز می خواند و دعا می کند و اشک می ریزد. نزد او رفتم، دیدم امام سجاد علیه السلام است.
گفتم: یابن رسول الله! شما را در چنین حال می بینم با اینکه دارای سه امتیاز مهم هستی که هر کدام از آنها مایه امید و نجات است:
1. فرزند پیامبر هستی.
2. شفاعت جدت شامل حال شما است.
3. مشمول رحمت الهی می باشی.
حضرت فرمود: فرزند پیامبر بودنم امیدوار کننده نیست. زیرا خداوند می فرماید: «فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭ ﺩﻣﻴﺪﻩ ﺷﻮﺩ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﻪ ﻣﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪی ﻭ نسبی ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻨﺪ.» (101/مومنون)
شفاعت جدم نیز مایه امید نمی باشد زیرا خداوند می فرمایید: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ؛ ﻭ ﺟﺰ ﺑﺮﺍی کسی ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﺩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻨﺪ.»(82/انبیاء)
پیامبر شفاعت نمی کند مگر اشخاص نیک را بنابراین شفاعت مرا از خوف خدا ایمن نمی کند
و اما در مورد رحمت پروردگار قرآن می فرماید:
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ؛ رحمت خدا شامل حال نیکوکاران است» (65/اعراف)
من نمی دانم از نیکوکارانم، یا نه.(منظور مقام عالی عصمت است).
نتیجه اینکه باید امیدوار بود اما در کنار ایمان و عمل صالح.
گناه شناسی، ص161، حجت الاسلام قرائتی
کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟
کریم کیست؟
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟» کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟» درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
اختلافی استعماری
آيت الله بهجت(ره):
اختلاف شيعه و سني، يك مساله استعماري است
مساله مهم دوستي اهل بيت است كه فريقين بر آن اتفاق دارند.
مسلمين در حال حاضر، در اين باره اختلاف و مشكلي ندارند.
بیت المال مسلمین مانند آب چرکین است
مرحوم شیخ مرتضی انصاری برای هزینه منزل مبلغ ناچیزی اختصاص داده بود که کافی نبود، خانواده شیخ پیش یکی از علما که نزد شیخ محترم بود شکایت کرد و از او خواست تا در این باره با شیخ گفتگو کند که اندکی بر مقرری افزوده شود. آن عالم خدمت شیخ شرفیاب شده و جریان را گفت و خواسته خانواده را بیان کرد.
شیخ وقتی به منزل تشریف آورد به همسرش فرمود: لباسهای مرا شستشو ده و آب های چرکین آن را نگه دار و دور مزیز. همسر شیخ فرموده شیخ را انجام داد. شیخ فرمود: حالا این آب را بیاشام! عرض کرد: چگونه بیاشامم آبهای چرکین را و این چه امری است؟
شیخ فرمود: پس نیک بنگر و فکر کن این مالهائی که پیش من است در نظرم مانند همین آب چرکین است همان گونه که تو نمی توانی و نمی خواهی از این آب بخوری من هم حق ندارم و برایم جایز نیست به شما بیش از آنکه اکنون می دهم بپردازم زیرا این اموال حقوق فقرا است و شما با سایر مستمندان در نظرم یکسانید.
و این در ایامی بود که سیل حقوق شرعی از اطراف جهان تشیع به سوی شیخ سرازیر بود.
مردان علم درمیدان عمل، ج 5،سید نعمت الله حسینی
خدا اینها را می داند...
هارون الرشید به بهلول گفت: می خواهم که روزی تو را مقرر کنم، تا فکرت آسوده باشد. بهلول گفت: مانعی ندارد ولی سه عیب داد.
اول: نمی دانی به چه چیزی محتاجم، تا مهیا کنی.
دوم: نمی دانی چه وقت می خواهم.
سوم: نمی دانی چه قدر می خواهم.
ولی خداوند اینها را می داند، با این تفاوت که اگر خطائی از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهی کرد، ولی خداوند هرگز روزی بندگانش را قطع نخواهد کرد.
قصص الله، ج 2، قاسم میرخلف زاده
دنیا مانند گردویی است بی مغز!
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می کنند. به خاطر یک گردو، یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس مجازات، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟! گفت از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت…
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود و یا دیگران رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می رویم.
تلاش و دعا
عمر بن مسلم، از یاران امام صادق علیه السلام بود. وی مدتی به خدمت حضرت نرسید. امام جویای حال او شد، عرض کردند: او تجارت را ترک کرده و مشغول عبادت است.
حضرت فرمود: وای بر او! آیا نمی داند، کسی که در طلب روزی، کوشش نکند، دعایش مستجاب نمی شود؟
سپس فرمود: هنگامی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه نازل شد: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ: هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد».(طلاق/2و3)
گروهی از اصحاب حضرت پس از شنیدن این آیه درها را به روی خود بستند و به عبادت رو آوردند و گفتند: خداوند روزی ما را عهده دار شده است.
این قضیه به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت فرمود: هر کس چنین کند، دعایش مستجاب نمی شود؛ لذا شما باید در راه زندگی سعی و تلاش کنید.
داستان های بحارالانوار،ج 5، محمود ناصری
وارد شدن جوان زیبا و سگ داخل قبر
روزى شیخ بهائى به دیدار شخصى که از اهل معرفت و بصیرت بود و در کنار یک قبرستان در اصفهان منزل داشت مى رود. شیخ بهائى به دوستش مى فرماید:
روز گذشته در این قبرستان کنار خانه شما امر عجیبى را دیدم که جماعتى میتى را در گوشه اى از این گورستان دفن کردند، پس از چند ساعت که گذشت و همه از قبرستان خارج شدند، بوى بسیار خوش و معطرى به مشام من خورد که با عطرهاى دنیا قابل قیاس نبود بسیار تعجب کردم که این بوى عطر از کجاست ؟
به اطراف نگاه کردم ، یکباره جوان زیبا رویى را دیدم که به سمت آن قبر مى رفت کم کم از دیده گانم محو شد. طولى نکشید که بوى متعفن و بدى به مشام من رسید که از هر بوى گندى در دنیا بدتر بود،
باز متعجب شدم به اطراف نگاه کردم ، سگى را دیدم که بسوى همان قبر مى رفت و سپس ناپدید شد. همینطور بحالت تعجب ایستاده بودم که ناگهان همان جوان زیبا از طرف آن قبر برگشت ولى بسیار مجروح و زشت شده بود.
پیشنهادبهلول به تاجر
روزی تاجری اهل بغداد ، از بهلول سوال کرد که یا شیخ من چه بخرم تا منافع زیادی عایدم شود؟ بهلول پاسخ داد آهن و پنبه
تاجر رفت و آهن و پنبه خرید و انبار کرد و پس از چند ماه فروخت و سود فراوان برد . القضا پس از چند وقت مرد تاجر مجددا بهلول را دید و گفت بهلول دیوانه ، چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول پاسخ داد پیاز و هندوانه.
تاجر این بار رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار کرد . پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او گندید و ضرر کرد
فورا سراغ بهلول رفت و گفت که بار اول که با تو مشورت کردم گفتی آهن و پنبه بخر و منفعت بسیاری نصیبم شد ، اما دومین پیشنهادت چه پیشنهادی بود؟ تمام سرمایه من از بین رفت.
بهلول در پاسخ آن مرد گفت اولین بار که مرا صدا زدی ، گفتی شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب کردی من هم از روی عقل تو را پاسخ دادم . اما بار دوم مرا دیوانه صدا زدی ، من هم از روی دیوانگی جواب تو را دادم
تاجر از گفته خود خجل شد و چیزی نگفت..
راه رسیدن به مقامات
شخصی از علامه طباطبایی پرسید چه کار کنیم تا به مقامات برسیم؟
علامه در جواب فرمودند: راه های زیادی هست ولی دو راه هست که از همه مطمئن تر و برایم مشهود و معلوم است؛
یکی نمازشب با اخلاص و مدام
دیگری گریه برامام حسین علیهالسلام
کتاب آشنای من صفحه ۱۴۵
امتحان الهی
حجت الاسلام والمسلمین پناهیان:
اگر احساس می کنیم ظرفیت امتحان نداریم در اشتباه هستیم! ظرفیت بالفعل نداریم ولی ظرفیت بالقوه داریم و این امتحان می خواهد ظرفیتهای ما را شکوفا کند
امتحانات الهی متناسب است با ظرفیت ها. اساسا دستورات پروردگار عالم، ترکیبی از دستور و امتحان است. ما دستور منهای امتحان نداریم. همه اوامر و نواهی الهی همراهش چیزی به نام امتحان وجود دارد. در انواع و اقسام امتحانات داریم دستورات الهی را انجام می دهیم. هیچ امتحانی را خدا خارج از وسع بنده اش نمی گیرد. چون تکالیف و امتحانت رابطه متقابلی دارند.
قضاوت ما در مورد توانایی های خودمان معمولا قضاوت دقیقی نیست. اگر احساس می کنیم ظرفیت امتحان نداریم در اشتباه هستیم! ظرفیت بالفعل نداریم ولی ظرفیت بالقوه داریم و این امتحان می خواهد ظرفیتهای ما را شکوفا کند و ما را بزرگ کند. آن چیزی که برای خداوند مهم است افزایش ظرفیت است. خدا نه لذت را منع می کند و نه زجر بیخود کشیدن را درست می داند. راه درست این است که زجر را در ظرفیتهای بالاتر ببریم. این افزایش ظرفیتها با امتحان معنا می گیرد. و معمولا امتحان توام با رنج است.
یکی از راههای ساده تر شدن امتحان الهی فهمیدن مقصود آن امتحان است. اگر می خواهی بلا کم شود غرضش را بفهم!
خواص استغفار
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
روایت داریم روز قیامت که میشه نامه عمل رو دست آدم میدن. خوش به حال اون کسی که نامه عملش که میدن اگه گناهی هم از دستش در رفته کرده یه استغفار هم زیرش نوشته باشه ، پشیمان شده استغفار کرده… کسی که زیاد استغفار کنه چهار خاصیت داره
اول :رهایی از غم و غصه
«مَن اَکثَر الاستغفار جَعلُ الله مِن کلِ هَمٍّ فرجاً »کسی که زیاد استغفار کند چهار چیز بدست می آورد؛
خدا غم و غصه را از دل و جان او بر می دارد؛ گاهی بدون هیچ دلیلی احساس غم و غصه کرده ام؛ و استغفار که می کنم؛ حالم خوب می شود شما هم این مطلب را امتحان کنید.
دوم: احساس امنیت
«وَ مِن کُلِ خوفٍ اَمناً» انسان از خبرهای هولناک می ترسد مثلا؛ می گویند زلزله ای در راه هست ؛ یا آمریکا می خواهد به ایران حمله کند و … اینجا استغفار کن؛
که آن ترس و خوف را برطرف می کند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد ؛ آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند.
سوم:نجات از تنگنا های زندگی
«و مِن کُلِ ضِیقٍ مَخرَجاً» اگر در زندگی به بن بست خورده ای و مشکلاتت زیاد شده است استغفار کن؛
ازدواج کرده ای و صاحبخانه جوابت کرده؛ هرچی می گردی جا پیدا نمی کنی؟!
برو استغفار کن، خدا به دل یکی می اندازد تا مشکل تو را حل کند و …
پس اگر در مشکلات و گرفتاری ها هستی و حاجتی داری استغفار کن! البته؛ شرایط استغفار را هم رعایت کن.
چهارم: زیاد شدن روزی
”وَ یَرزقُهُ مِن حیثُ لا یَحتَسِبُ» اگر استغفار کنی ؛ خداوند روزی تو را از محلی که گمان نداری می فرستد ؛
مثلا شمای طلبه هم مباحثه خوب نداری اگر اهل استغفار باشی خدا یک هم بحث خوب به شما می دهد ؛
زن خوب نصیبت می شود؛ همسفر خوب پیدا می کنی و … !
این را هم بدانیم که منظور از رزق تنها مال و ثروت دنیا نیست؛ فقط پول نیست! بلکه رزق شامل امور معنوی هم می شود، رفیق خوب رزق است؛ همسفر خوب رزق است.
تا توانی دلی به دست آور...
آيت اللّه سيد علي قاضي(ره):
خوشحال کردن انسان محزون ، چه با بذل مال ، چه با سخن نيکو ، چه با کنار او نشستن ، گناهان را پاک ميکند.
نماز واقعی با درونِ پاک
آیت الله فاطمی نیا:
آقا میرزا جواد آقا می فرماید: نماز گزار! تو یک بدن داری! که این بدن یک قشری است بر آن حقیقت تو که آن هم روح است.
حالا اسمش را هر چی می خواهی بگذاری بگذار. انسان در این جسم خلاصه نمی شود. بعد یک لباس هم می پوشی این لباس تو هم قشر است بر جسم تو! پس چی شد این لباس قشر است بر قشر قشر شما، عجب! یعنی این لباس افتاده روی قشر که این قشر روح شما را احاطه کرده است.
می گوید وقتی قشرِ قشر شما متجنس باشد نماز باطل میشود. پیراهن من قشر قشر من است، عبای من همینطور ، پیراهن شما همینطور، اگر این متجنس شد نماز باطل است. میگوید اگر آدم جوفش (درونش) متجنس بشود چه میشود؟ نماز باطل نمیشود؟ بله ، نمی نویسند که بی نماز بوده اما آن ترقیات را نمیکند. هی بگو: «الصَلاة مِعراجِ الْمؤمِن» تو نماز میگوید بگذار فردا ببینمش یک پدری از او در بیارم! تو غضبت را هنوز کنترل نکرده ای! نماز تو معراجت می شود؟ در نماز داری نقشه میکشی! قلب پاکیزه ای دیگر در کار نیست.
قدرت انتقادو اصلاح
فردی چندین سال شاگردنقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت . استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
شاگرد فکری به سرش رسید ، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت بزنند .
غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
استاد به او گفت آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که ، اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.
غروب که برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده .
استاد به شاگرد گفت : همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه